Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

۴ مطلب در بهمن ۱۳۹۷ ثبت شده است

.
حداقل کسی به خودم یاد نداد این اصل مهمو .شاید اگر روزی تصمیم ام عوض شد و بچه داشتم اولین نکته ای که از دوره بزرگسالی بخوام به بچه ام‌یاد بدم همین باشه که :

"هر انتخابی که میکنی ،خیلی از‌ موقعیت ها و رشد های دیگر رو از دست میدی ،فقط حواست باشه "

مثلا شنیدن این جمله دردناکه و حتی میشه ازش استفاده کرد برای تنبل شدن و انتخاب نکردن ،از ترس اینکه نمی خوایم چیزی رو از دست بدیم و طردش کنیم .ولی خوب این درست نیست .مثالشو براتون میزنم 
 همکلاسی ام ،اون انتخاب کرد که ازدواج کنه ،تشکیل خانواده بده و لذت داشتنِ و بودن در یه خانواده ای که خودش تک تک جزئیاتشو ساخته رو داشته باشه .بعد ها تصمیم گرفت بچه دار بشه و مادر بودن/پدر بودن رو هم تجربه کنه .کنار همه ی این زیبایی ها ،مطمئنا اگر کسی باشه که صادقانه صحبت کنه به این هم معترف میشه که چقدر سختی کشیده،سختی ِ مسئولیتِ همسر بودن،سختی نه ماه انتظار و مراقبِ کسی درونِ خودت بودن و چند ماه عقب اوفتادن از درس ات و شب بیداری هات و مخارج سنگین و غیره.

من ولی ،هیچ کدوم از این راه ها رو انتخاب نکردم .
به جاش راهِ مطالعه کردن رو انتخاب کردم وقتی اون داشت کار های عروسیشو انجام میداد .من تنهایی رفتم بیرون و خودمو شناختم وقتی اون تلاش میکرد آدم روبروشو بشناسه .نمی خوام برتری یکی رو بر دیگری بگم‌،که اصلا این نیست منظورم .منظورم اینه وقتی ما یه سری انتخاب هایی رو انجام میدیم ،از یه سری دیگر چیزها محروم میشیم و به جاش لذت هایِ دیگه رو میچشیم .
من ،انتخابم ،بهم لذت خوندن و نوشتن و یاد گرفتن و برنامه ریزی بودن ،خود شناسی و ورزش کردن و موسیقی و مدیتیشن و کافه و قهوه رو داد .لذت ِ در آغوش گرفتنِ تنهایی و نترسیدن ازش ،لذت رویا چیدن دوره ی استقلالم و لذت چیدنِ مسافرت هایی که میخوان دو سال دیگه تنهایی برمشون و الان از فکر بهش هم شعف پیدا میکنم .لذت اینکه مسئولِ خودم خودمم و باید بتونم این یک سال و نیم سخت ِ اینترنی رو برای خودم ،با دیدگاه خودم نرم و قابل تحمل کنم و زیبا کنم .

فرق داریم به خاطرِ انتخاب هامون .جنسِ لذت هامونم فرق داره ،پس 


هیچ وقت به کسی نگیم که "تو از باقی ِ هم سن و سالات عقبی"

که نیست 
که فقط دنیاش فرق داره 
که انتخاباش فرق داره 
که‌شرایطش جوری بوده که اینجوری ساخته بشه 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۷ ، ۰۱:۱۱
حانیه خیراندیش
دیروز نامه نوشتم .یعنی تایپ کردم .نامه برای اون کسی که اون لحظه فکر میکردم مسئول حالِ بدمه .چیزایی رو نوشتم ،جزئیاتی از گذشته و کودکیم یادم اومد و گفتم درونِ اون نامه ام که خودم هم تعجب کردم که چطور اینهمه چیزی یادم بود .انگار یه زخم چرکی بود که سرشو باز کرده بود به بیرون و داشت تخلیه میشد .نمی تونم بگم نوشتن تک تک اون کلمات ،چه حسی درونم زنده میکرد .حسِ برق گرفتگی ِ عجیبی باهام بود .با هر کلامش درونِ وجودم .پُر از خشم‌بودم .باورم نمیشد میتونم اینقدر خشمگین باشم و باورم نمیشد من در موقع عصبانیت بتونم اون افکار و حرف ها رو بگم .الان خدا رو شکر میکنم که اون حرفا رو فقط برای خودم نوشتم و به کسی نگفتمشون و از طرف دیگه خوشحالم که اون خشم رو درون خودم دیدم.
این روزا دارم کتاب دبی فورد رو میخونم،جوجه اردک زشت درون .خیلی اصرار داره که ببین و بپذیر تو همه ی خصوصیات فردِ روبروییتو داری ‌.دیروز که اونهمه خشمو دیدم درونِ خودم قلبم لرزید که من همه چی هستم .توانایی هرچی شدن رو دارم .

همون‌جور که گفتم دلیلِ اون نامه،حالِ بد دیروزم بود .دیروز تحت تاثیر طیف خاکستری روحم بودم،خلق و خوی افسردگی.هر دفعه باهاش مواجه میشم،بی علت یا به خاطرِ اتفاقی متاثر کننده یا حتی به خاطر روز های نزدیک به عادت ماهیانه ام ، پنجه هاشو روی گلوم حس میکنم .خودم درونِ سیاهی میبینم که امکان‌خروج ازش وجود نداره .و یادم میره که دفعات قبلی هم‌بوده که تجربه کردم این حالو و ازش تونستم بیرون بیام .

به این‌فکر کردم باید یاد بگیرم که هر چی که اتفاق میفته درونم‌رو ،فقط ببینم و در هر موقعیتی نخوام کاری کنم‌برای ِ رهایی ازش .بذارم بمونه و خودش کم‌کم راهشو بکشه بره .اوهوم ...درسته ....زیاد میدون دادن به افسردگی خطرناکه ولی تلاش مذبوحانه هم برای طرد کردنش ،مثلِ هر طرد شدنی اونو سمج‌تر میکنه و از اون بدتر ،اونقدر که من از این طیفِ خاکستری حالم برکت و نعمت و ارزش کسب کردم ،که دلم نمیاد نداشته باشمش .




خوب شاید اون بهایی هست که  برای خرد مند شدن باید بدیم

 
۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۵۴
حانیه خیراندیش

امروز حسابی با خودم تلخ برخورد کردم ،دیشب موقع خواب ،اونقدر به ذهنم فکر و خیال و حرف نگفته اومد و اونقدر بر خلاف اصولم تا مدت طولانی در اینترنت گشتم،که احساس گرسنگی کردم .به خودم فقط در صورتی اجازه ی یه صبحونه ی مورد علاقه مو دادم که صبح ساعت ۶ تا ۷ بیدار بشم .که نشدم .که پای حرف و عهدم موندمو صبحانه کاملم تبدیل شد به یک صبحونه ی عجله ای .

برای خودم برنامه چیدم .خیلی ته دلم شعف دارم از برنامه داشتن و این حالمو خوب کرد امروز .

صبح ،همون که دیر بیدار شدم،از میون ِ چشمای پف کرده ام ،ایمیلمو چک کردم .نتیجه گرفتم .از کاری که دیشب ناامیدانه انجام داده بودم نتیجه گرفتم .برایم ایمیل اومده بود .ایمیلی که از اول هفته منتظرش بودم و کارِ پایان نامم رو هوا مونده بود به خاطرِ اش .ته دلم شعف داشتم .شاد بودم از این دستاورد .لبخندی رو لبام نبود ولی با تک تک سلولام شاد بودم .و اونجا بود که فهمیدم شاد ترین لحظات همون لحظاتیه که نمی خندی الزاما .و شاید برعکسشم درست باشه متاسفانه !

امروز آدمای زیادی ازم معذرت خواستن و فکر کردن حالِ گرفتم و صدای خسته ام به خاطر کاریه که اونا انجام دادن در حقم .بعد از گفتن اینکه از دست اونا و کارشون حتی ذره ای هم ناراحت نشوم(که راستم گفتم) ،سعی نکردم برای اثبات بهشون لبخند بزنم .چون حالم بد بود .و حق داشتم حال ام بد باشه .من به عنوان یه آدم حق دارم درد هایی داشته باشم و تلخ باشم گاهی اوقات .

امروز وسوسه برگشتن به اینستا،یا حرف زدن با کسی که تصمیم گرفتم شروع کننده صحبت باهاش نباشم دیگه،مدام آزارم میداد .گوشه ی دفترم نوشتم ،اصلا بد تصمیمت ،ولی درد داره که متعهد نباشی به تصمیم های خودت .پای تصمیم هات وایسا و با همه سختی و درداش بچش متعهد بودن به خودت و تصمیم هاتو .


.

.

.

#حانانوشت_

پ.ن.نه بهمن ماه ۹۷ که با خودم حسابی جدی،صریح و رک و البته تلخ و دردناک رفتار کردم .و الان ،انتهای شب ،با این خستگی و دردِ جا خوش کرده در معده ام،از این کارِ خودم حسابی راضیم .چون بهش نیاز دارم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۱۶
حانیه خیراندیش
هنوزم متوجه نشدم که چی شد اینقدر عاشقِ برنامه دار بودن هستم ؟
اگر کارایی که باید بکنم زیادم باشه،اگر حالمم آشفته باشه،میتونم با برنامه دار کردن ِ لحظه هایم خودمو نجات بدم ،ذهنمو مرتب کنم و منسجم .
عادتِ برنامه داشتن شاید از قبل دانشجو شدنم ،موقعِ دبیرستان و کنکور شروع شد ،و الان به نطر خودم حرفه ای شدم ‌.چه برنامه هایی که کمال گرایانه چیده شد توسط خودم و الان یاد گرفتم متعادل تر ش کنم ،چه شب هایی که توقع داشتم همه ی برنامه هام باید تیک بخورن تا شبِ خوبی باشه ولی الان انعطاف پذیر تر شدم .و البته کمتر تنبلی میاد سراغم .و اگر هم بیاد اون برنامه و باز خوانیش میتونه ازم دور کنه .
برنامه دار بودن،منظم و پیوسته بودن ،شاید بشه گفت ارمغان ِ دانشجوی پزشکی بودن باشه برایم ،که مجبور بودم کارهایِ زیادی رو هندل کنم در یه روز و تنها راهش برنامه دار بودن بود تا درونم آسایش داشته باشم ،تا بدونم چی اولویتمه و بقیه ی ِ کارهامو بذارم کنار یا کمرنگ ترشون کنم .
الان ،برنامه دار بودن ؛شادیِ عجیبی رو ته دلم به ارمغان میاره .برنامه دار بودن ارمغان یک عشقِ جوانیه برایم .عشقِ پزشک شدن .عشقی که هنوز بهش وفادارم .عشقی که نهایت تلاشمو میکنم تا هم در اون بهترین ِ خودم باشم و هم متعادلش کنم ،که یکی از رموز من برایِ این کار ،برنامه دار بودنه .برنامه ریزی به صورتِ شفاف و روشن .و البته دوستانه و پذیرش نقاطِ قوت و ضعف خودم کنارش .

پ.ن.اگر مدتی قبل کسی رو میدیدم که چایی رو تلخ میخوره ،میگفتم مگه میشه .تا اینکه خودمو عادت دادم به چایی تلخ خوردن .
دلیلِ اصلیم ؟چون با هرچیزی دیگر چایی رو بخوریم عملا مزه ی چایی حیف میشه و در حقیقت من چایی رو برای خودش نمی خورم اگر با قند بخورم ،و شروع کردم به احترام به مزه ی واقعی چای .
خواستم بگم اینو که هر چیزی شدنیه ،شاید همون کسی که امروز به نظرمون عجیب بیاد ،آینده خودمون باشه :)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۰۵
حانیه خیراندیش