Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

از تجربه ای به زیبایی و دردناکی "عشق" می گویم

سه شنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۸، ۰۹:۱۲ ب.ظ

می خوام از تجربه ام که یکساله شده  براتون بگم در این پست.

یه سال پیش بود .دخترک فقط دو هفته تعطیلات تابستون داشت.بعد از دو هفته اول شهریور بود که رفت سر وقت بیمارستان و بخش. اون وقت هنوز دانشجو بود .دانشجوی بخش سبز رنگ عفونی .نزدیک پاییز بود و براش هنوز پاییز نماد دراماتیک-رمانتیک داشت.الان هم پاییز رو دوست داره ولی خوب نه به اون دلایل .نکیه گاه دوست داشتنش طبیعته .عشق به نارنجی نارنجی ها .تجربه ی عمیق بودن .

دور نشیم از داستان .اون عاشق شد .نزدیک خش خش پاییز . بعد از حدود سه سال .معشوقش این دفعه قابل احترام تر بود و باارزش تر.و مدام تو ذهنش وول میخورد که کی گفته عشق اول بزرگترینه .اون با اعماق وجودش معتقد بود که ما با هر طرد شدن از ادمی معیارامون سخت گیرانه تر میشه .سخت گیر تر میشیم تا بتونیم از خودمون محافظت کنیم و جایی بخوایم اسیب پذیر باشیم که ادمی که روبرومونه برامون حسابی ارزشمند باشه.پس دخترک فکر کرد و مطمین شد که رابطه های اینده اش ارزشمند تره چون اون قوی تر و زیبا تر میشه .

عاشق شد و مثل باقی زندگی اش جوری رفتار کرد که حسرت هیچ نگفته ای روی دلش نمونه.احساساتشو افکارشو با صداقت تمام میگفت و میترسید که اسیب ببینه ولی لذت خودش بودنو تجربه کرد .بماند که همه اش لذت نبود .دخترک اسیب دید .در برابر ادمی دیگر ضعیف شده بود .کسی دیگر بود که برایش از خودش مهم تر بود .عاشقانه زمانش را برایش خرج میکرد .روح اش را .حواس و تمرکزش را  .گاهی چاله چوله های روان اش را که درون کودکی درونش حفر میشد رو حس میکرد .چاله ی ضعیف بودن.چاله ی بهم خوردن و بهم زدن روتین زندگی اش .مغز را وجودش را> احساس اش پر کرده بود .به زندگی اش و برنامه هایش بی وفا شد و تمام فکر و ذکر اش شد او .

دخترک نمی دانست که احساسات (عشق/خشم /غم و....) دریاست.زیباست و ابی و بیکران .درون ساحل که باشی میتوانی صبح ها صندل های طرح چوب ات را پا کنی لباس بلند نخی و گشاد و گل گلی ات را بپوشی و لب ساحل راه بروی .بدوی .مدیتیشن کنی.پاهایت را درون اب فرو کنی و از خنکی اش بر روی "پوست لطیف پایت " لذت ببرد.این لذت ولی گاهی تورا وسوسه میکند که دل به اعماقش بزنی .بی انکه بدانی  "وضعیت دریا چه جور است هوا ابری است یا طوفانی "درون قلب اش میروی .بی انکه بدانی بلدی شنا کنی یانه .بی انکه بدانی شرایطت اجازه می دهد در ان شنا کنی  میروی .و مثل هر بی برنامگی ضرر میرساند .و دریا اگر طوفانی باشد به خودت میایی و میبینی غرق در ان شده ای .

دخترک هیچ یک از اینها را نمی دانست و غرق شد .شش ماه غرق شد .زمانش را (بالاترین دارایی اش را )خرج کرد .اشتباه اش تنها یک چیز بود .نمی دانم شایدم دو چیز .

1."امادگی نداشتن " اینکه او اماده نبود .شنا کردن بلد نبود .عاشق شدن و وفادار ماندن به خودش توام را نیاموخته بود .دخترک شش ماه بعدی سال را این درس را درون قلب اش محفوظ نگه داشت که اولویت اولی زندگی اش خودش است ."بودن " را و "یادگرفتن را " به عشق خودش انجام داد .

2.اینکه صداقت یک طرفه اش جواب نمی دهد.باید در هر جایی دو طرف خود را صادقانه و تماما در معرض هم قرار دهند.و اینکه باید در برابر هر انسانی که می ایستی بهش یگویی "فلانی هدف من از ارتباط با تو این است و سوالم این است که هدف تو چیست ".و این تنها مشکل دخترک نبود .کم دیده بود ادمی که صادقانه انتظاراتشون را بگویند.همه در لوب رودربایستی از هم گیر افتاده بودند.همه در لوب سو استفاده از موقعیت دیگری برای منافع شخصی گیر کرده بودند.همه در لوب نشناختن خود و انتظارات خود  گیر کرده بودند.و تمام این گیر کردن ها چون سیلی ای به صورت دخترک خورد .

 

تمام این حرف ها را به طور داستان برایت تعریف کردم .تمام قلبم را برایت گشودم و صادقانه با تو حرف زدم تا بگویم که اشتباهات مرا ببین و حس کن تا تو دیگر درگیرش نشوی.با اینکه میدانم  اعماق درس های زندگی وقتی پابرجا ست که شخصا تجربه اش کنی ولی گوشه ی ذهنت نگه اش دار و حتی اگر تجربه اش کردی درد اش را بکش و خود را از برزخ ندانستن و برزخ دوست داشتنی بودن یا نبودن خودت را رها کن و بچش درد در دوزخ بودن را یا لذت ببر از بودن در بهشتی که هزینه اش صحبت کردن از اسیب پذیری ات بوده .

 

وارد هر رابطه ای که شده ای هر کاری را که شروع کرده ای امادگی اش را کسب کن.ببین اماده ای غرق اش شوی و شنا کنی و هنوز خودت بمانی با همان اولویت ها .بخواه که انتظاراتت را بگویی و توقع و هدف ادم روبرویت را هم بدانی .نترس از صادقانه حرف زدن .نترس از تمام قلب ات را گشودن و احساس ضعف کردن و درس به دنبال ان .

این را دخترک برایت می گوید.با تمام درد هایی که از عاشق بودن و صادق بودن کشیده و از هیچ کجا از زندگی اش پشیمان نیست.چون تماما در همه جا بوده و در سخت ترین ها هم خودش را نجات داده و درس های ان غرق شدن را زندگی میکند .بدون انکه دیگر بخواهد درگیر تکرار ان درد شود دیگر.

 

پ.ن.1.ادم هاییکه تکلیف شان با خودشان معلوم باشد خیلی کم هستند .روزی می ایند و به تو میگویند "هیچ میدانی چرا در گریز از خویش پیوسته می کاهم .زانکه بر پرده تاریک این خاموشی نزدیک انچه می بینم نمی خواهم و انچه میخواهم نمی بینم ..." و تو را به اوج میبرند و شبی با گفتن مضامین روانشناسی تو را از سر خود باز میکند.برای همین جلوی هر ادمی که می ایستم می گویم که من تا فلان جا با تو ام و هدف ام این است تا دیگری بداند و اگر یکی نبودیم بدون ضربه به هم از هم عبور کنیم .

 

پ.ن.2.دوست داشتن کسی که رفته عیب نیست .حتما نباید از کسی متنفر باشیم تا رهایش کنیم .دوست داشتن و رها کردن و دنبال راه خود رفتن نشان از بلوغ احساسی ما دارد .که دیگر مثل کودک نیازی نیست حتما با گریه بهمان تلقین شود  ان چیز بد است تا دل بکنیم .

ولی میتوانیم مطمئن باشیم که فردا ها با تجربه ای بیشتر و چشمانی گشوده تر دوست داشتنی را تجربه کنیم که تمام قلبمان را پر کند ،آنقدر عمیق که دیگر تمام کسانی که رفته اند و محبت شان را درونِ قلبمان حسم نکنیم .چون در مقایسه با الان خیلی خیلی کوچک است .

دل کندم چون اولویت اول زندگی خودم هستم.تنها کسی که هیچ وقت تا به الان رهایم نکرده است

موافقین ۱ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۲۹
حانیه خیراندیش

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی