Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

۶ مطلب در مرداد ۱۳۹۸ ثبت شده است

می خوام از تجربه ام که یکساله شده  براتون بگم در این پست.

یه سال پیش بود .دخترک فقط دو هفته تعطیلات تابستون داشت.بعد از دو هفته اول شهریور بود که رفت سر وقت بیمارستان و بخش. اون وقت هنوز دانشجو بود .دانشجوی بخش سبز رنگ عفونی .نزدیک پاییز بود و براش هنوز پاییز نماد دراماتیک-رمانتیک داشت.الان هم پاییز رو دوست داره ولی خوب نه به اون دلایل .نکیه گاه دوست داشتنش طبیعته .عشق به نارنجی نارنجی ها .تجربه ی عمیق بودن .

دور نشیم از داستان .اون عاشق شد .نزدیک خش خش پاییز . بعد از حدود سه سال .معشوقش این دفعه قابل احترام تر بود و باارزش تر.و مدام تو ذهنش وول میخورد که کی گفته عشق اول بزرگترینه .اون با اعماق وجودش معتقد بود که ما با هر طرد شدن از ادمی معیارامون سخت گیرانه تر میشه .سخت گیر تر میشیم تا بتونیم از خودمون محافظت کنیم و جایی بخوایم اسیب پذیر باشیم که ادمی که روبرومونه برامون حسابی ارزشمند باشه.پس دخترک فکر کرد و مطمین شد که رابطه های اینده اش ارزشمند تره چون اون قوی تر و زیبا تر میشه .

عاشق شد و مثل باقی زندگی اش جوری رفتار کرد که حسرت هیچ نگفته ای روی دلش نمونه.احساساتشو افکارشو با صداقت تمام میگفت و میترسید که اسیب ببینه ولی لذت خودش بودنو تجربه کرد .بماند که همه اش لذت نبود .دخترک اسیب دید .در برابر ادمی دیگر ضعیف شده بود .کسی دیگر بود که برایش از خودش مهم تر بود .عاشقانه زمانش را برایش خرج میکرد .روح اش را .حواس و تمرکزش را  .گاهی چاله چوله های روان اش را که درون کودکی درونش حفر میشد رو حس میکرد .چاله ی ضعیف بودن.چاله ی بهم خوردن و بهم زدن روتین زندگی اش .مغز را وجودش را> احساس اش پر کرده بود .به زندگی اش و برنامه هایش بی وفا شد و تمام فکر و ذکر اش شد او .

دخترک نمی دانست که احساسات (عشق/خشم /غم و....) دریاست.زیباست و ابی و بیکران .درون ساحل که باشی میتوانی صبح ها صندل های طرح چوب ات را پا کنی لباس بلند نخی و گشاد و گل گلی ات را بپوشی و لب ساحل راه بروی .بدوی .مدیتیشن کنی.پاهایت را درون اب فرو کنی و از خنکی اش بر روی "پوست لطیف پایت " لذت ببرد.این لذت ولی گاهی تورا وسوسه میکند که دل به اعماقش بزنی .بی انکه بدانی  "وضعیت دریا چه جور است هوا ابری است یا طوفانی "درون قلب اش میروی .بی انکه بدانی بلدی شنا کنی یانه .بی انکه بدانی شرایطت اجازه می دهد در ان شنا کنی  میروی .و مثل هر بی برنامگی ضرر میرساند .و دریا اگر طوفانی باشد به خودت میایی و میبینی غرق در ان شده ای .

دخترک هیچ یک از اینها را نمی دانست و غرق شد .شش ماه غرق شد .زمانش را (بالاترین دارایی اش را )خرج کرد .اشتباه اش تنها یک چیز بود .نمی دانم شایدم دو چیز .

1."امادگی نداشتن " اینکه او اماده نبود .شنا کردن بلد نبود .عاشق شدن و وفادار ماندن به خودش توام را نیاموخته بود .دخترک شش ماه بعدی سال را این درس را درون قلب اش محفوظ نگه داشت که اولویت اولی زندگی اش خودش است ."بودن " را و "یادگرفتن را " به عشق خودش انجام داد .

2.اینکه صداقت یک طرفه اش جواب نمی دهد.باید در هر جایی دو طرف خود را صادقانه و تماما در معرض هم قرار دهند.و اینکه باید در برابر هر انسانی که می ایستی بهش یگویی "فلانی هدف من از ارتباط با تو این است و سوالم این است که هدف تو چیست ".و این تنها مشکل دخترک نبود .کم دیده بود ادمی که صادقانه انتظاراتشون را بگویند.همه در لوب رودربایستی از هم گیر افتاده بودند.همه در لوب سو استفاده از موقعیت دیگری برای منافع شخصی گیر کرده بودند.همه در لوب نشناختن خود و انتظارات خود  گیر کرده بودند.و تمام این گیر کردن ها چون سیلی ای به صورت دخترک خورد .

 

تمام این حرف ها را به طور داستان برایت تعریف کردم .تمام قلبم را برایت گشودم و صادقانه با تو حرف زدم تا بگویم که اشتباهات مرا ببین و حس کن تا تو دیگر درگیرش نشوی.با اینکه میدانم  اعماق درس های زندگی وقتی پابرجا ست که شخصا تجربه اش کنی ولی گوشه ی ذهنت نگه اش دار و حتی اگر تجربه اش کردی درد اش را بکش و خود را از برزخ ندانستن و برزخ دوست داشتنی بودن یا نبودن خودت را رها کن و بچش درد در دوزخ بودن را یا لذت ببر از بودن در بهشتی که هزینه اش صحبت کردن از اسیب پذیری ات بوده .

 

وارد هر رابطه ای که شده ای هر کاری را که شروع کرده ای امادگی اش را کسب کن.ببین اماده ای غرق اش شوی و شنا کنی و هنوز خودت بمانی با همان اولویت ها .بخواه که انتظاراتت را بگویی و توقع و هدف ادم روبرویت را هم بدانی .نترس از صادقانه حرف زدن .نترس از تمام قلب ات را گشودن و احساس ضعف کردن و درس به دنبال ان .

این را دخترک برایت می گوید.با تمام درد هایی که از عاشق بودن و صادق بودن کشیده و از هیچ کجا از زندگی اش پشیمان نیست.چون تماما در همه جا بوده و در سخت ترین ها هم خودش را نجات داده و درس های ان غرق شدن را زندگی میکند .بدون انکه دیگر بخواهد درگیر تکرار ان درد شود دیگر.

 

پ.ن.1.ادم هاییکه تکلیف شان با خودشان معلوم باشد خیلی کم هستند .روزی می ایند و به تو میگویند "هیچ میدانی چرا در گریز از خویش پیوسته می کاهم .زانکه بر پرده تاریک این خاموشی نزدیک انچه می بینم نمی خواهم و انچه میخواهم نمی بینم ..." و تو را به اوج میبرند و شبی با گفتن مضامین روانشناسی تو را از سر خود باز میکند.برای همین جلوی هر ادمی که می ایستم می گویم که من تا فلان جا با تو ام و هدف ام این است تا دیگری بداند و اگر یکی نبودیم بدون ضربه به هم از هم عبور کنیم .

 

پ.ن.2.دوست داشتن کسی که رفته عیب نیست .حتما نباید از کسی متنفر باشیم تا رهایش کنیم .دوست داشتن و رها کردن و دنبال راه خود رفتن نشان از بلوغ احساسی ما دارد .که دیگر مثل کودک نیازی نیست حتما با گریه بهمان تلقین شود  ان چیز بد است تا دل بکنیم .

ولی میتوانیم مطمئن باشیم که فردا ها با تجربه ای بیشتر و چشمانی گشوده تر دوست داشتنی را تجربه کنیم که تمام قلبمان را پر کند ،آنقدر عمیق که دیگر تمام کسانی که رفته اند و محبت شان را درونِ قلبمان حسم نکنیم .چون در مقایسه با الان خیلی خیلی کوچک است .

دل کندم چون اولویت اول زندگی خودم هستم.تنها کسی که هیچ وقت تا به الان رهایم نکرده است

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۹ مرداد ۹۸ ، ۲۱:۱۲
حانیه خیراندیش

برای یادآوریش ،چشمامو میبندم،یه لبخند میشینه گوشه لبم .تو دلم آشوب میشه .زبونمو در دهانم میچرخونم .حس اش میکنم .از چی میگم‌؟

 

 

از مزه ی کوکومون .

شیرینیِ فوق العاده ی شیرنارگیلِ سرد ،با تلخی و مزه ی نابِ اسپرسو ،با یخ هایی که وجودشون به جای مولکولِ آب ،از مولکول های اسپرسو تهیه شده .بهشت باید جایی باشه که میتونی مزه ها رو حس کنی .میتونی زندگیو ببینی .جزئیاتو و لذت ببری .بهشت جاییه که دیگه منتظر چیزی یا کسی که نیست نیستی ،چون اونقدر سرگرم بودن هستی که یادت میره نبودن هایی .

 

 

من که میگم بهشت یعنی مزه ی کوکومون !😊

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۰ مرداد ۹۸ ، ۲۰:۱۰
حانیه خیراندیش

با واژه ای به نام ِ student of life آشنا شدم .واژه ای که قلبمو آروم میکنه چون من عاشقِ یادگرفتنم .میتونم بگم لحظاتِ عمیقی که حس ِ  لذت اعماق وجودمو پُر کرد وقتایی بود که داشتم چیزی یادمیگرفتم .سر کلاسا ،موقعِ درس خوندن،کتاب خوندن ،پادکست گوش دادن ،با مریضا و ادمای مختلف حرف زدن و بودن کنارِ خودم.و این واژه میتونه یادم بندازه که جهتم باید به چه سمت باشه.

.

امشب شب سومه .شب سومی که آرومم .که دستِ سیاهِ افسرده‌گی از گلوم برداشته شده .ذهنم آرومه .قدمام محکمه .حرفام بیشتر شبیه خودمه .بهتر میبینم و به جایگاهی که درونشم افتخار میکنم و شکرگزارم خدا را .و کمتر غر میزنم .


از شبی شروع شد که شمع روشن کردم ،کتابِ الن دوباتنو جلو روم باز کردم .کتابِ هنر ِ درمانش .داشتم مبخوندم که به پاراگرافی رسیدم .یادم نیست دقیقا داشت چی میگفت ولی یادمه این جرقه رو تو ذهنم روشن کرد که بشینم و به این سوال جواب بدم .سوالی که خیلی ساده هست ولی میونِ گردابِ احساساتم گمش کردم ."مشکلِ من دقیقا چیه "

۱۹ تا مورد پشت سر هم ردیف کردم .یه نصف صفحه شد .نصف ِ دیگه ی صفحه هم به این سوال رسید که "من در حال حاضر میتونم چکار بکنم براش ؟"

به غیر دو_سه موردی که براش هیچ جوابی نداشتم ،برای بقیه جواب نوشتم .جوابایی ساده .

یه برگه صورتی جدا کردم و روش نوشتم "student of life" و چسبوندم به تراریومی که به مناسبتِ اتمامِ سال پنجم پزشکی،حدودِ یه سال پیش برای خودم خریدمش.

و به این فکر کردم که من باید تا آخرش ،اخرِ آخرش از این زندگی چیزی یاد بگیرم تا از خودم و زندگی ام و وقتم راضی ِ راضی باشم .

.

.

پ.ن.عاشقِ ذهنمم وقتی منظمه .وقتی تولید محتوا میکنه .محتوا حتی اگر فقط به خودم کمک کنه و یک نفر دیگر حتی .

.

.

پ.ن.۲.یه روز میام از تجربه ی دیشب ام و تجربه ی هدیه ی تولدم براتون میگم .موردی که شباهتِ زیادی داره .شباهتی از جنسِ تنهایی :)...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۱۲
حانیه خیراندیش


"دوست داشتنِ " تو از جانبِ من  فقط و فقط مربوط به خودم است .به کسی دیگر ربط ندارد .با عرض معذرت از رویِ مهربانت ،حتی به خودِ تو نیز ربط ندارد.میتوانی هر کاری بخواهی بکنی با "دوست داشتنِ" من ،میتوانی بی تعهد باشی به آن ،میتوانی بپذیرش و شاد شوی،میتوانی نشنوی و از آن بگذری.هرکاری بخواهی میتوانی انجام دهی در موردِ خودت ،ولی نمی توانی مرا از این اوج ،از این "دوست داشتن "پایین بکشی.نمی توانی درگیرِ لجنزارِ حسد و وابستگی ام کنی .آنقدر آزادت میگذارم که "دوست داشتن" ام ،آب از آب تکان ندهد . من از آن گروه نیستم که روزگار سیاه کنم .من حتی بلد نیستم روزگارِ خودم را سیاه کنم .آنقدر آغوش ام باز است و می پذیرم که نیاز ندارم بجنگم برای آنچه ندارم .یا بجنگم با آنچه دارم و نمی خواستمش .

عزیزِ جان .تو میتوانی با "دوست داشته شدن" ات از جانبِ من هرکاری بخواهی بکنی .

من ؟من با آن دلگرم شدم،مهربان تر میشوم چند درجه،بیشتر درد ام میگیرد از درد کشیدنِ تو و آدم ها و حتی حیوانات .از ته دل بیشتر میخندم.توقع ام کمتر میشود از دیگران .بیشتر گریه میکنم.بیشتر گلدون میخرم و برای هرکدامشان حرف میزنم،شعر میخوانم .شاید عشق ات باعث شود دیگر یادم نرود آبیاری شان را.بیشتر مینوسم .من بیشتر گوش میدهم،بیشتر صبر کردن می آموزم ،احتمالا کمتر قضاوت کنم دیگران را .

بیشتر میجنگم برای زندگیِ ام ،برای زیباتر شدنش‌.

باور کن دوست داشتن ات اینهمه برکت دارد برایم .برای همین میگویم "این فقره فقط و فقط مربوط به خودم است."و زنانه پایِ حرفم می ایستم .

.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۷ مرداد ۹۸ ، ۲۲:۳۵
حانیه خیراندیش

به پروسه ی گواهینامه گرفتنم نگاه میکنم .پُر بود از پشت گوش انداختن ها .بعد از کنکور در کلاس ِ اموزشی شرکت کردم .۷ جلسه اش را رفتم و دیگر دلم نخواست و نرفتم .تا شد تابستانِ سالِ بعد و کلِ پروسه آئین نامه و اموزشی باز ادامه پیدا کرد .آن موقع هم که یادم می آید اولش پر بودم از انگیزه و بعد در طول مسیر خالی بودم .ولی به خاطرِ حرف بابام و اینکه تمام دوستام گواهینامه داشتن ادامه دادن و بالاخره گواهیناممو گرفتم ....

به پروسه ی این فکر میکنم که تو پنج سال اول پزشکی هدفم بود که کار تحقیقاتی کنم .کارگاه پروپوزال نویسی شرکت کردم ولی پروپوزالی ننوشتم .حتی میتوانم بگویم اگر مجبوری نبودم تا امروز پروپوزال پایان نامم هم هنوز ننوشته بودم ولی خوشبختانه!شرط ورود به مرحله ی جدید بود و مجبور بودم و ادامه دادم .و اینبار هم ،مثلِ هر دفعه پر انگیزه شروع کردم و در میانه خالی شدم و باز ادامه دادم و باز دفاع کردم .

و این روزها هم مثلِ باقیِ عمرم باز هم در حال ِ به تعویق انداختن و اهمال کاریم ؟برایتان لیست کنم از مهمترین اش ؟

وزن کم کردن /ورزش کردن/درس خواندن/ارائه پرسشنامه پایان نامه ام/مراجعه به پزشکم /برنامه ریزی و بازگشتم به بولت ژورنالم/و عملی کردن راهکار هایم برای اتلافِ کمترِ وقتم ....

ولی این روزها باز هم همه اینها را پشت گوش می اندازم تا جایی که مجبور شوم .

ولی همه ی اینها را گفتم تا بگویم من‌بعد از پنج‌سال بالاخره این‌سیکل را درونم پیدا کردم و این طور نبوده که از بودن اهمال کاری اطلاع داشته باشم و باز اهمال کار مانده باشم !!

ما نمی بینیم نقاط ِ ضعف خود را .پس میزنیم این دیدن را .تا جایی که روزی نهیبی ما را به یادش بیاورد .

همه ی اینها را گفتم تا بدانی من هم‌مثلِ تو هستم .بله .همه ی ما ذاتا اهمال کاریم .آن را موقعی فهمیدم که قران خواندم و دیدم خدا به جهنمیان و بهانه هایش میگفت اگر باز هم برگردید بازم هیچ کار نمی کنید .انگار جهنم جایگاه ابدی هر آدم اهمال کاری است که کارهای مهم اش را انجام نمی دهد .


راه حل اش؟

راه حل جادویی ندارد .کرختی درونِ ما هست .کرختی سنگینی که حرکت را برایمان سخت میکند .تنها راه حلی که من بهش ایمان دارم و امتحان کردم و دارم انجامش میدهم "عمل کردن همین لحطه است ".

فرقِ بین آدم ِ موفق و باقیِ آدما همین هست .که همه ذاتا اهمال کاریم .ولی ان آدم موفق روزی چشمان اش گشوده میشود و میبند همه مان درونِ آن بند های ِ کرختی اسیریم .حرکت میکنم .می نویسد کوتاه کوتاه قدم هایش را .عمل میکند .عمل میکند .عمل میکند .و روزی خودش را رها میبیند .روزی که میبیند پذیرفته است که عمل کردن همیشه با انگیزه داشتن و حالِ خوب همراه نیست .او موظف است برای وفاداری به خودش عمل کند حتی اگر بی انگیره و کسل باشد .ولی قدم بردارد .شاید قدم های کوتاه .ولی حتما وجود دارد .


عمل کن .

برنامه بریز .

و بپذیر من و تو انسان هستیم و حق داریم روزهایی غمگین و افسرده باشیم .


و حق داریم که اگر هیچ کس بهمان فداکار نیست در دنیا ،یک نفر را داشته باشیم که به خودمان وفادار باشد و برای ما احترام بگزارد .

و آن نفر ،خودِ خودمونیم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۳ مرداد ۹۸ ، ۰۰:۱۲
حانیه خیراندیش
ان موقع که هجده سالم بود ،حدود شش سال پیش که انتخاب کردم پزشک باشم از فکر کردن به اینکه در آینده میتوانم کشیک بدهم و شب ها بیدار بمانم بر سر ذوق می امدم .ولی این روزها ،که این اتفاق افتاد و شب ها در بیمارستان میگذرانم ،که گاها با لذت ِ دکتر بودن و رصایتش روبرو میشوم ؛درونم آشفته است و کسل ام .خسته ام .جسمی و بیشتر روانی .توانایی خواندن ِ درسی ندارم ،صبح ها که برمیخزیم یک "لعنتی"ته دلم می گویم و شب های قبل کشیک آرام آرام میگریم و یا درون ام غم لبریز میشود .
همه ی اینها را گفتم تا داستان ِ مامانم هم بگویم .مامانم سالها چشم انتظار بود که برسد به این خانه ای که درونش زندگی میکنیم .ده سال است درونِ این خانه می زی ایم و خوب مادر جان دلش هوسِ خانه ی اپارتمانی کرده .در حالی که سالها قبل که به این خانه بیاییم دلش خانه ی سه طبقه میخواست .
ناراضی بودن با آدمی تنیده شده انگار .میرسیم و یادمان میرود چقدر مشتاقِ این رسیدن بوده ایم .یادمان میرود و دست پا میزنیم برای هدفِ بعدی /برای خلاصی /برای فرار و تا مدتی در ان جدید آرام بگیریم .
به رابطه ها فکر میکنم .به رابطه های خودم و دیگران .اوایلش پور شور و اشتیاق است .پر از کشش برای شناختن آدمِ مقابل و بعد ،آن شور میخوابد وُ میفهمیم ان آدم هم آنقدر بت نبوده و او هم مثل خودمان ادمی معمولی است .خسته میشویم .طرد میکنیم .دلمان نمی خواهد روزهایی حتی ببینمش .و سرد میشویم و توانایی حفظ رابطه بعد از خوابیدن ان شور ،از عهده آدم های بالغی فقط بر می آید که در ان دوران خوشان خوشان بدانند آن دوره سردی هم در راه است و بدانند از تجربه های قدیمی شان که همه چیز موقتی است .همه چیز زندگی .و تلاش کنند برای حفظ رابطه .

به این فکر میکنم که دنیا همه چیز اش موقتی است و من  ساکن موقتی ان بیهوده به دنببالِ حسِ ثابتِ شادی و همیشه راضی بودن هست .همه چیزش بالا و پایین دارد .سختی هایش در یه برهه زمانی میچربد .در یه برهه دیگر لذت و خوشی اش .گاهی ذهنمان برای اینکه از این موقتی بودن فرار کند ،به اهدافِ رنگارنگ چنگ میزند .هدفِ تمام شدنِ درس تا شاد باشم /هدف ِ خانه ی جدید /هدف ِ پیدا کردن آدمی که بتوانم ازش بت بسازم و ....

اهداف برای اینکه جهت داشته باشیم خوب است .برای انکه برنامه ریزی کنیم .(چیزی که مدت هاست ازش دور شده ام و سخت غمگین ام از این دور شدن )ولی اینکه هدف تمام زندگیمان شود قمارِ بزرگی است .ذاتِ آدمیزاد تنوع طلبی است .و به چیزی راصی نمیشود .و به همه چیز عادت میکند .

تلاشم؟
باید آن باشد که تمرین کنم هر روز و هروز ،"مشاهده "کردن را .مشاهده کردنِ زندگی و جزئیات ِ زمان حال و لذت از آن .تمرینی که ابتدا شاید فقط در لحظاتی کوتاه از زندگی روزانه رخ دهد ،ولی مثلِ هر تمرینی ،آدمی که تواتا و ورزیده شد میتواند کلِ یک روز را ببیند .حتی میان شلوغی هایش وُ نتیجه اش ؟

میشود همان چیزی که آدمیزاد یادش رفته .همان چیزی که ما برایش ساخته نشده ایم .
و آن ؟



لذت بردن و رضایتِ درونی از مسیر .نه صرفا از یک مقصد .
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ مرداد ۹۸ ، ۲۳:۵۱
حانیه خیراندیش