Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

عاشقی

چهارشنبه, ۲ مرداد ۱۳۹۸، ۱۱:۵۱ ب.ظ
ان موقع که هجده سالم بود ،حدود شش سال پیش که انتخاب کردم پزشک باشم از فکر کردن به اینکه در آینده میتوانم کشیک بدهم و شب ها بیدار بمانم بر سر ذوق می امدم .ولی این روزها ،که این اتفاق افتاد و شب ها در بیمارستان میگذرانم ،که گاها با لذت ِ دکتر بودن و رصایتش روبرو میشوم ؛درونم آشفته است و کسل ام .خسته ام .جسمی و بیشتر روانی .توانایی خواندن ِ درسی ندارم ،صبح ها که برمیخزیم یک "لعنتی"ته دلم می گویم و شب های قبل کشیک آرام آرام میگریم و یا درون ام غم لبریز میشود .
همه ی اینها را گفتم تا داستان ِ مامانم هم بگویم .مامانم سالها چشم انتظار بود که برسد به این خانه ای که درونش زندگی میکنیم .ده سال است درونِ این خانه می زی ایم و خوب مادر جان دلش هوسِ خانه ی اپارتمانی کرده .در حالی که سالها قبل که به این خانه بیاییم دلش خانه ی سه طبقه میخواست .
ناراضی بودن با آدمی تنیده شده انگار .میرسیم و یادمان میرود چقدر مشتاقِ این رسیدن بوده ایم .یادمان میرود و دست پا میزنیم برای هدفِ بعدی /برای خلاصی /برای فرار و تا مدتی در ان جدید آرام بگیریم .
به رابطه ها فکر میکنم .به رابطه های خودم و دیگران .اوایلش پور شور و اشتیاق است .پر از کشش برای شناختن آدمِ مقابل و بعد ،آن شور میخوابد وُ میفهمیم ان آدم هم آنقدر بت نبوده و او هم مثل خودمان ادمی معمولی است .خسته میشویم .طرد میکنیم .دلمان نمی خواهد روزهایی حتی ببینمش .و سرد میشویم و توانایی حفظ رابطه بعد از خوابیدن ان شور ،از عهده آدم های بالغی فقط بر می آید که در ان دوران خوشان خوشان بدانند آن دوره سردی هم در راه است و بدانند از تجربه های قدیمی شان که همه چیز موقتی است .همه چیز زندگی .و تلاش کنند برای حفظ رابطه .

به این فکر میکنم که دنیا همه چیز اش موقتی است و من  ساکن موقتی ان بیهوده به دنببالِ حسِ ثابتِ شادی و همیشه راضی بودن هست .همه چیزش بالا و پایین دارد .سختی هایش در یه برهه زمانی میچربد .در یه برهه دیگر لذت و خوشی اش .گاهی ذهنمان برای اینکه از این موقتی بودن فرار کند ،به اهدافِ رنگارنگ چنگ میزند .هدفِ تمام شدنِ درس تا شاد باشم /هدف ِ خانه ی جدید /هدف ِ پیدا کردن آدمی که بتوانم ازش بت بسازم و ....

اهداف برای اینکه جهت داشته باشیم خوب است .برای انکه برنامه ریزی کنیم .(چیزی که مدت هاست ازش دور شده ام و سخت غمگین ام از این دور شدن )ولی اینکه هدف تمام زندگیمان شود قمارِ بزرگی است .ذاتِ آدمیزاد تنوع طلبی است .و به چیزی راصی نمیشود .و به همه چیز عادت میکند .

تلاشم؟
باید آن باشد که تمرین کنم هر روز و هروز ،"مشاهده "کردن را .مشاهده کردنِ زندگی و جزئیات ِ زمان حال و لذت از آن .تمرینی که ابتدا شاید فقط در لحظاتی کوتاه از زندگی روزانه رخ دهد ،ولی مثلِ هر تمرینی ،آدمی که تواتا و ورزیده شد میتواند کلِ یک روز را ببیند .حتی میان شلوغی هایش وُ نتیجه اش ؟

میشود همان چیزی که آدمیزاد یادش رفته .همان چیزی که ما برایش ساخته نشده ایم .
و آن ؟



لذت بردن و رضایتِ درونی از مسیر .نه صرفا از یک مقصد .
موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۵/۰۲
حانیه خیراندیش

نظرات  (۲)

پستهاتون خیلی مفید و کاربردی هستن

اگه براتون زحمتی نیست به وبلاگ من هم سر بزنید

آففرین حانیهه به قلم قشنگت
پس بگو چرا اون روز به غذا خوردن گربه اینقد دقّت میکردی😁

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی