Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

۲ مطلب در آبان ۱۳۹۸ ثبت شده است

وقتی خواستم انتخاب رشته کنم یعنی حدود هفت سالِ پیش خانواده ام با انتخابم مخالف بودند .تفکری که اون موقع داشتم گفتم بیاید استخاره کنیم .سَر استخاره کردن بود که با اعماق وجودم خواستم که خدایا کاش پزشکی در بیاد !اونجا بود که فهمیدم تو شک های زندگی اگر هر گزینه ای رو نبودنشو در نظر بگیریم و دلمون سرِ یکی لرزید اون چیزیه که قلبمون باهاشه .

 

پزشکی یه راهِ طولانیه .خیلی خاص و عجیب نیست که بقیه از بیرون میبینن .ولی برای من تمرین بود .تمرین ِ عشق ورزیدن و وفادار موندن .خیلی پیش اومد که ازش بریدم ،زهر کرد جاهایی لحظاتمو برام ،بی خوابی های بدی کشیدم،مریض شدم سرش،از خیلی علاقه مندی هام زدم ،هنوز هم یه جاهایی به خودم و زمین زیر پام که بیمارستان باشه نگاه میکنم و میگم "من دقیقا تو این خراب شده چه غلطی میکنم"خیلی حرف زور و ظلم از آدمایی دیدم که شخصیتشون ناسالم بود .

شبایی بود که از خستگی فقط یه گوشه خزیدم و گریه کردم .یه چند باری هم خواستم جا بزنم و برم .یه وقتایی هم خودمو در بطنِ کار و بدو بدو ها فراموش کردم .

ولی من اینجا وایسادم .

جایی که ذهنم برنامه میریزه برای اینکه "چطور پزشک بهتری باشم؟از چی درس بخونم که کمکی باشم بر دردی؟چه کتابی بخرم و بخونم ؟".قلبم هم میگه من عاشقتم .بهت افتخار میکنم .

 

خواستم بگم درست که دنیا بی وفا است ،همه میرن و عشق ها زودگذر شده ،ولی اگر جایی باشی که روزی خودت انتخابش کردی یا آدمی رو انتخاب کرده باشی به عنوان یار که خودت انتخابش کردی و قلبت براش تپیده، مطمئن باش عشقتم بزرگ میشه .یادمیگیری  زنده موندنو با درد .

 

پزشکی خودِ خودِ مصداقِ عشقه برای من .تو این رشته هست که من عاشق بودنو ،صبور بودن و وفادار موندن در موقع سختی ها رو ،یاد گرفتم .

 

.

.

پ.ن.

همه انتخاب های ماژور زندگیم با مخالفت خانواده بوده .از بس من مطیعم:)))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۵ آبان ۹۸ ، ۱۴:۱۸
حانیه خیراندیش

دیروز بود .خوابیده بودم .به ماندگاری احساساتم نگاه کردم .هیچ کدام ماندگار تر از این یکی نبود .نگاه کردم به خودم .لرزیدم از ترسِ اینکه دوباره کاری کنم که وجودم طرد شوم .دلم قرص شد که نمی کنم اینکار را دیگر .به ماندگاری این احساس نگاه کردم .به ابعادش فکر کردم .به اینکه چرا مانده بی آنکه حرفی بزنم ؟

ناگهان تک تک سلول های تنم به ارتعاش درآمد .آنچه را فهمیدم که نمی دانستم .که "دوست دارم" و نمی خواهم بازگویش کنم ،نمی خواهم تصاحب کنم ،نمی خوام ردی بر قلب اش بگذارم.فقط میخواهم دوستش بدارم .با تک تک سلول هایم تک تک سلول هایش را ،افکارِ بلندش را که گاها به دردِ محیطِ ناسالم ما نمی خورد و نگرانم نکند بشکند قلبش،بر سر این نشدن ها و افکار بلندی که در این سقف کوتاه ِ محیطِ زندگیمان سایه فکنده ،جزئیاتِ ظریفی که همان یک دفعه در ذهنم ثبت شده ،به قلبش که شعر میخواند و دوست دارد ،به حالِ خوبش که با قدم زدن در بافت تاریخی تامین میشود ،به ترسِ شیرین اش از اشعار فروغ ،به حرف نزدن اش حتی .حتی به دلی که دل نبست و رفت .به وظیفه شناسی اش که مراقبِ روانِ هر کسی هست و موعظه میکند  .به رک بودنش .به ایده های مرتفعش .به او .

دوست داشتنی را شروع کردم که نپخته بود ،اینک در آستانه ی بلوغ است .نمی گویم دیگر نمی توانم کسی را به این اندازه دوست بدارم که میتوانم .قلبِ کوچک ِ گنجشکی من بزرگ تر شده است با این دوست داشتن .روزگاری شاید بعدا حتی بیشتر از این مقدار بتوانم دوست بدارم دیگری را .

دوست داشتنی در من بالغ شده است که نیاز به دیده شدن ندارد .دلخوش است به اینکه هرازگاهی بداند افکار و حالش را از راه دور و ببیند او را .دوست داشتنی که نیازی به گفتن ندارد .به جواب ندارد .بی جواب مرا بس است .

دوست داشتنی که در خفا به دنیا آمد و روزگاری در مظلوم ترین حالت با هم پَر میکشیم و میرویم به آسمان .به جایی که خدا است .هر دو به سر منشا اصلی برمیگردیم .

 

دوست داشتنی که خوراکش آلبوم ِ "افسانه چشم‌هایت"همایون شجریان و علیرضا قربانی‌ست ....

 

.

.

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۲۴ آبان ۹۸ ، ۲۰:۲۸
حانیه خیراندیش