آروم ترین
با واژه ای به نام ِ student of life آشنا شدم .واژه ای که قلبمو آروم میکنه چون من عاشقِ یادگرفتنم .میتونم بگم لحظاتِ عمیقی که حس ِ لذت اعماق وجودمو پُر کرد وقتایی بود که داشتم چیزی یادمیگرفتم .سر کلاسا ،موقعِ درس خوندن،کتاب خوندن ،پادکست گوش دادن ،با مریضا و ادمای مختلف حرف زدن و بودن کنارِ خودم.و این واژه میتونه یادم بندازه که جهتم باید به چه سمت باشه.
.
امشب شب سومه .شب سومی که آرومم .که دستِ سیاهِ افسردهگی از گلوم برداشته شده .ذهنم آرومه .قدمام محکمه .حرفام بیشتر شبیه خودمه .بهتر میبینم و به جایگاهی که درونشم افتخار میکنم و شکرگزارم خدا را .و کمتر غر میزنم .
از شبی شروع شد که شمع روشن کردم ،کتابِ الن دوباتنو جلو روم باز کردم .کتابِ هنر ِ درمانش .داشتم مبخوندم که به پاراگرافی رسیدم .یادم نیست دقیقا داشت چی میگفت ولی یادمه این جرقه رو تو ذهنم روشن کرد که بشینم و به این سوال جواب بدم .سوالی که خیلی ساده هست ولی میونِ گردابِ احساساتم گمش کردم ."مشکلِ من دقیقا چیه "
۱۹ تا مورد پشت سر هم ردیف کردم .یه نصف صفحه شد .نصف ِ دیگه ی صفحه هم به این سوال رسید که "من در حال حاضر میتونم چکار بکنم براش ؟"
به غیر دو_سه موردی که براش هیچ جوابی نداشتم ،برای بقیه جواب نوشتم .جوابایی ساده .
یه برگه صورتی جدا کردم و روش نوشتم "student of life" و چسبوندم به تراریومی که به مناسبتِ اتمامِ سال پنجم پزشکی،حدودِ یه سال پیش برای خودم خریدمش.
و به این فکر کردم که من باید تا آخرش ،اخرِ آخرش از این زندگی چیزی یاد بگیرم تا از خودم و زندگی ام و وقتم راضی ِ راضی باشم .
.
.
پ.ن.عاشقِ ذهنمم وقتی منظمه .وقتی تولید محتوا میکنه .محتوا حتی اگر فقط به خودم کمک کنه و یک نفر دیگر حتی .
.
.
پ.ن.۲.یه روز میام از تجربه ی دیشب ام و تجربه ی هدیه ی تولدم براتون میگم .موردی که شباهتِ زیادی داره .شباهتی از جنسِ تنهایی :)...