Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

Hana's daily writings

از زندگی می گویم .از حال و افکارم و تصمیم هایم.از لبخند و گریه هایم

امروز حسابی با خودم تلخ برخورد کردم ،دیشب موقع خواب ،اونقدر به ذهنم فکر و خیال و حرف نگفته اومد و اونقدر بر خلاف اصولم تا مدت طولانی در اینترنت گشتم،که احساس گرسنگی کردم .به خودم فقط در صورتی اجازه ی یه صبحونه ی مورد علاقه مو دادم که صبح ساعت ۶ تا ۷ بیدار بشم .که نشدم .که پای حرف و عهدم موندمو صبحانه کاملم تبدیل شد به یک صبحونه ی عجله ای .

برای خودم برنامه چیدم .خیلی ته دلم شعف دارم از برنامه داشتن و این حالمو خوب کرد امروز .

صبح ،همون که دیر بیدار شدم،از میون ِ چشمای پف کرده ام ،ایمیلمو چک کردم .نتیجه گرفتم .از کاری که دیشب ناامیدانه انجام داده بودم نتیجه گرفتم .برایم ایمیل اومده بود .ایمیلی که از اول هفته منتظرش بودم و کارِ پایان نامم رو هوا مونده بود به خاطرِ اش .ته دلم شعف داشتم .شاد بودم از این دستاورد .لبخندی رو لبام نبود ولی با تک تک سلولام شاد بودم .و اونجا بود که فهمیدم شاد ترین لحظات همون لحظاتیه که نمی خندی الزاما .و شاید برعکسشم درست باشه متاسفانه !

امروز آدمای زیادی ازم معذرت خواستن و فکر کردن حالِ گرفتم و صدای خسته ام به خاطر کاریه که اونا انجام دادن در حقم .بعد از گفتن اینکه از دست اونا و کارشون حتی ذره ای هم ناراحت نشوم(که راستم گفتم) ،سعی نکردم برای اثبات بهشون لبخند بزنم .چون حالم بد بود .و حق داشتم حال ام بد باشه .من به عنوان یه آدم حق دارم درد هایی داشته باشم و تلخ باشم گاهی اوقات .

امروز وسوسه برگشتن به اینستا،یا حرف زدن با کسی که تصمیم گرفتم شروع کننده صحبت باهاش نباشم دیگه،مدام آزارم میداد .گوشه ی دفترم نوشتم ،اصلا بد تصمیمت ،ولی درد داره که متعهد نباشی به تصمیم های خودت .پای تصمیم هات وایسا و با همه سختی و درداش بچش متعهد بودن به خودت و تصمیم هاتو .


.

.

.

#حانانوشت_

پ.ن.نه بهمن ماه ۹۷ که با خودم حسابی جدی،صریح و رک و البته تلخ و دردناک رفتار کردم .و الان ،انتهای شب ،با این خستگی و دردِ جا خوش کرده در معده ام،از این کارِ خودم حسابی راضیم .چون بهش نیاز دارم .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۰ بهمن ۹۷ ، ۰۰:۱۶
حانیه خیراندیش
هنوزم متوجه نشدم که چی شد اینقدر عاشقِ برنامه دار بودن هستم ؟
اگر کارایی که باید بکنم زیادم باشه،اگر حالمم آشفته باشه،میتونم با برنامه دار کردن ِ لحظه هایم خودمو نجات بدم ،ذهنمو مرتب کنم و منسجم .
عادتِ برنامه داشتن شاید از قبل دانشجو شدنم ،موقعِ دبیرستان و کنکور شروع شد ،و الان به نطر خودم حرفه ای شدم ‌.چه برنامه هایی که کمال گرایانه چیده شد توسط خودم و الان یاد گرفتم متعادل تر ش کنم ،چه شب هایی که توقع داشتم همه ی برنامه هام باید تیک بخورن تا شبِ خوبی باشه ولی الان انعطاف پذیر تر شدم .و البته کمتر تنبلی میاد سراغم .و اگر هم بیاد اون برنامه و باز خوانیش میتونه ازم دور کنه .
برنامه دار بودن،منظم و پیوسته بودن ،شاید بشه گفت ارمغان ِ دانشجوی پزشکی بودن باشه برایم ،که مجبور بودم کارهایِ زیادی رو هندل کنم در یه روز و تنها راهش برنامه دار بودن بود تا درونم آسایش داشته باشم ،تا بدونم چی اولویتمه و بقیه ی ِ کارهامو بذارم کنار یا کمرنگ ترشون کنم .
الان ،برنامه دار بودن ؛شادیِ عجیبی رو ته دلم به ارمغان میاره .برنامه دار بودن ارمغان یک عشقِ جوانیه برایم .عشقِ پزشک شدن .عشقی که هنوز بهش وفادارم .عشقی که نهایت تلاشمو میکنم تا هم در اون بهترین ِ خودم باشم و هم متعادلش کنم ،که یکی از رموز من برایِ این کار ،برنامه دار بودنه .برنامه ریزی به صورتِ شفاف و روشن .و البته دوستانه و پذیرش نقاطِ قوت و ضعف خودم کنارش .

پ.ن.اگر مدتی قبل کسی رو میدیدم که چایی رو تلخ میخوره ،میگفتم مگه میشه .تا اینکه خودمو عادت دادم به چایی تلخ خوردن .
دلیلِ اصلیم ؟چون با هرچیزی دیگر چایی رو بخوریم عملا مزه ی چایی حیف میشه و در حقیقت من چایی رو برای خودش نمی خورم اگر با قند بخورم ،و شروع کردم به احترام به مزه ی واقعی چای .
خواستم بگم اینو که هر چیزی شدنیه ،شاید همون کسی که امروز به نظرمون عجیب بیاد ،آینده خودمون باشه :)
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۹ بهمن ۹۷ ، ۱۳:۰۵
حانیه خیراندیش


زنی که حالش با یک کتاب،شعر،ترانه ویک فنجان قهوه بهتر میشود را هیچ کس نمی تواند شکست دهد .... 


.

وقتی این جمله  رو خواندم باورم نمیشد ،فکر میکردم نویسنده اش اغراق کرده .ولی این مدت ،میونِ حالِ عجیب غریبم ،بد و افتضاح فکر کردن ام ،یه شات اسپرسوی تلخ ،اونقدر ذهنمو روشن و نو میکرد ،که خودمم باورم نمیشد من همون آدم چند دقیقه پیشم .الان کنارِ حالِ خوب ناشی از قهوه ای که یک ساعت پیش خوردم ،دلیلِ دیگر حال خوبم اینه که شکست ناپذیر شدم ،

شاید شکست ناپذیر ،نه در برابرِ اتفاقات بیرونی و نامهربونی ادمای اطرافم صرفا،بلکه در مورد افکار خودم که  توانایی شدن به قوی ترین دشمنِ ام رو دارن .

.

.

.

.

پینوشت .

درست اونوقت که دارم با بودنِ خودم کیف میکنم،یعنی یاد گرفتم و دارم عملیش میکنم این کارِ قشنگو ،یه عامل بیرونی که میتونه حواسمو پرت کنه از این استراتژیم ، رسید ،که تونست آشفته ام کنه 

،الان ولی با ذهن مرتبِ شده ام ، بازم تصمیم گرفتم به راهِ قبلیم عمل کنم :) 

و اموزه های قیبلیمو یادم بیارم .

این امتحانو که بدم ،یعنی یکشنبه،شروع میکنم به رفلکشن در این پنج ماه اخیرم ،درسایی که یاد گرفتم ازش .چون تا ننویسم و طبقه بندیشون نکنم،اونقدر کائنات درسشو برام تکرار میکنه تا یادش بگیرم و از بَرش شم

و منم از تکرار خوشم نمیاد .

تکرارِ درد قدیم .

تکرارِ درس قدیم .

عاشقِ چیز های نو ام آخه :)


۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۶ دی ۹۷ ، ۲۰:۱۳
حانیه خیراندیش

مدت طولانیه نوشتن برایم به نعمت تبدیل شده .نعمتی که ذهنمو منظم میکنه ،روشنم میکنه و البته حالمو خوب میکنه .خونده شدن نوشته هام هم برام جذابه .برای همین بالاخره تصمیمو عملی کردم .تصمیمِ ساختن یک وبلاگو عملی کردم .مطالبی که مینویسم در این وبلاگ از افکارِ خودم و سیرِ صعودی یا نزولی افکارمه در شرایط و زمان های مختلف و خوب شاید خیلی بهم ربط نداشته باشه و گاهی هم پراکنده بنویسم .


پینوشت.

امروز که فرداش یک امتحان دارم ،دچارِ یک کرختی شدم .کرختی که گاهی دست از سرم بر نمی داره و الان که دارم مینویسم همین آن،تصمیم گرفتم بپذیرمش .درسایِ این کسالت ،شاید برای من کنده شدن از محیطِ اینستاگرام به عنوانِ یک مکان برای نوشته هام باشه .اینستاگرام به عنوانِ یک مکانِ جذاب ،ولی به دردِ نوشتن نمی خوره خوب .و به خاطرِ سیکلِ دوپامینِ آزاد شده در ذهن آدم به خاطرِ افزایش ِتعداد لایک و نظرات،ممکنه باعث بشه آدم به خودسانسوری دچار بشه .چیزی که ازش میخوام دور بشم ‌.از خود سانسوری .و تصمیمِ خوب ِ این کسالت ،امتحان کردن ِ وبلاگ برای بار دوم هست .حس میکنم تصمیم خوبیه .

پینوشت.۲.در آخر ماه دی ماه ِ سرد ،میونِ شلوعی های اطرافم،از یک طرف دو تا امتحان و یک پروپوزالی که هنوز تکلیفش معلوم نیست ، در بخشی که روتیشن آخرِ دوران دانشجوییِ پزشکی ام هست که حسابی جو اش عجیبه ،پناه بردنِ من به قهوه ،به خصوص در غالبِ اسپرسو ،کماکان ادامه داره :) و حتی بیشتر تر هم شده .

پینوشت.۳. پروسه ی ِ "تکلیفِ معلوم نبودن "خیلی سخت میتونه باشه .اونم برای ِ منی که تمام تلاشم اینه که اطرافم رو جوری بشناسم که بدونم هرچی کجاست و سروقت باشم ‌.ولی خوب همین تکلیف معلوم نبودن،یکی از خصوصیاتِ این زندگیِ معرکه است .راضیم‌بهش و سعی میکنم تجربه اش کنم و زندگی اش کنم و فرار نکنم ازش

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۱ دی ۹۷ ، ۱۸:۳۵
حانیه خیراندیش